خیال کردم یه عمر با من می مونه

            خیال کردم  یه عمر با من می مونه                                گمون کردم  واست یه هم زبونم

             نگفته بود پی یه عشق دیگه است                                که تحقیر بشم دل بسوزونم

               نگفت به فکر فرصتی دوبارست                                  برای دل بریدن فکر چارست

               نگفت به فکر تحقیر نگاهاست                                    شکستن غروری پاره پارست

                حالا به مرگ من رازی نمی شه                                 می خوات جون بکنم واسش همیشه

                 به اون ظالم بگین نفرین این دل                                تا زنده ام براه زندگیشه

                درسته کولیا بی کس و کارن                                      ولی واسه خودم خدایی دارم

                برای دیدنه روز عذابت                                              دارم ثانیه ها رو می شمارم

معجزه ( این داستان را تا انتها بخوانبید سپس نظر خود را بگوویید)

وقتی سارا دخترک هشت ساله ای بود ، شنید که پدر و مادرش درباره ی برادر کوچک ترش صحبت می کنند. فهمید که برادرش سخت بیمار است و آنها پولی برای مداوای آن ندارند.پدر به تازگی کارش را از دست داده بود و نمی توانست هزینه ی جراحی پر خرج برادر را بپردازد.سارا شنید که پدر آهسته به مادر گفت: فقط معجزه می توا ند پسرمان را نجات دهد. سارا با ناراحتی به اتاق خوابش رفت و از زیر تخت قلک کوچکش را در آورد .قلک را شکست .سکه ها را روی تخت ریخت و آنها را شمرد. فقط پنج دلار. بعد آهسته از در عقبی خانه خارج شد و چند کوچه بالا تر به دارو خانه رفت.جلوی پیشخوان انتظار کشید تا دارو ساز به او توجه کند ولی داروساز سرش شلوغ تر از  آن بود که متوجه بچه ی هشت ساله شود.دخترک پاهایش را به هم زد  و سرفه می کرد ولی داروساز توجه ای نمی کرد.بالا خره حوصله ی سارا سر رفت و سکه ها را محکم روی شیشه ی پیشخوان ریخت.داروساز جا خورد ، رو به دخترک کرد، و گفت چه می خواهی؟ دخترک جواب داد برادرم خیلی مریض است. می خواهم معجزه بخرم.دارو ساز با تعجب پرسید: ببخشید!!!؟؟؟دخترک توضیح داد : برادر کوچک من داخل سرش چیزی رفته و بابایم می گوید:فقط معجزه می تواند او را نجات دهد.من هم می خواهم معجزه بخرم قیمتش چه قدر است؟دارو ساز گفت: متا سفم دختر جان ولی ما اینجا معجزه نمی فروشیم.چشمان دخترک پر از اشک شد و گفت شما را به خدا ، او خیلی مریض است ، بابایم پول ندارد تا معجزه بخرد.این هم تمام پول من است. من کجا می توانم معجزه بخرم؟؟؟؟مردی که گوشه ایستاده بود و لباس تمیز و مرتبی داشت ، از دخترک پرسید: چه قدر پول داری؟دخترک پولها را کف دستش ریخت و به مرد نشان داد . مرد لبخندی زد و گفت:آه چه جالب!!! فکر می کنم این پول برای خرید معجزه برای  برادرت کافی با شد.بعد به آرامی دست او را گرفت و گفت:من می خواهم برادر و والدینت را ببینم ، فکر می کنم معجزه ی برادرت پیش  من  باشد. آن مرد دکتر آرمسترانگ فوق تخصص مغز و اعصاب در شیکاگو بود. فردای آن روز عمل جراحی روی مغز پسرک با مو فقیت انجام شد و او از مرگ نجات  یافت. پس از جراحی ، پدر نزد دکتر رفت و گفت از شما متشکرم ، نجات پسرم یک معجزه ی واقعی بود، می خواهم بدانم بابت هزینه ی عمل جراحی چه قدر باید پر داخت کنم؟دکتر لبخندی زد و گفت: فقط پنج دلار!!

موز و فواید آن

گیاه موز یکی از قدیمی ترین گیاهان است که تکامل یافته نوع وحشی آن می باشد. این گیاه در واقع یک گیاه درخت مانند است که می تواند تا 9 مترارتفاع داشته باشد. 

زمان های قدیم در طب پزشکی چینی، موز به عنوان نرم کننده دستگاه گوارش و ریه ها مصرف می شد. همچنین برای درمان یبوست ، زخم ها و سرفه های خشک توصیه می شد و در آن موقع موز را به صورت سوپ های غلیظ مصرف می کردند.

مصرف یک موز متوسط در روز از یبوست جلوگیری می کند و مانع از اختلال حواس در دوران پیری می شود. موز کال و نرسیده خاصیت قابض کنندگی و جمع کنندگی داردکه در درمان اسهال به کار گرفته می شود.

موز به عنوان منبع انرژی فاقد کلسترول به پایین نگه داشتن فشار خون کمک می کند.همچنین از بیماری های قلبی جلوگیری می کند و در تنظیم قند خون مؤثر است.

کربوهیدرات موجود در موز، سریعاً در دستگاه گوارش هضم و جذب شده و وارد خون می شود. این عمل باعث می شود ماهیچه هایی که در حال فعالیت هستند، سریعاً انرژی خود را تأمین کرده و شادابی و طراوت خود را به دست آورند. به خاطر جذب سریع قند، موز شاخص گلیسمی بالایی دارد، لذا برای افراد مبتلا به دیابت توصیه نمی شود.

موز کال و نرسیده برای افراد دیابتی که بایستی میزان قند خون خود را ثابت نگه دارند بسیار مفید است؛ زیرا موز کال 2 گرم قند و 23 گرم نشاسته دارد، برخلاف موز رسیده که دارای نشاسته ای به نام نشاسته مقاوم است که در روده کوچک هضم نمی شود.اختلال حواس و فراموشی در دوران کهولت

کمبود پتاسیم می تواند باعث افسردگی و اختلال حواس شود. میوه ها ، سبزیجات و انواع گوشت تازه منابع سرشار از پتاسیم هستند. از جمله منابع خوب آن : موز، آرد سویا ، لوبیا سفید ، عدس ، اسفناج ، آب پرتقال ، طالبی ، برگ چغندر و آلو است. به دلیل اینکه افراد مسن میوه و سبزی کمتری مصرف می کنند، در معرض کمبود پتاسیم و ابتلا به اختلال حواس هستند.

موزهای رسیده که حاوی پتاسیم بالایی می باشند و جویدن و هضم آن ها نیز آسان است، می توانند منبع خوبی برای تامین پتاسیم روزانه افراد سالمند باشند.

فشار خون بالا

موز حاوی سدیم پایین و پتاسیم بالایی است. یک موز متوسط ، 11 درصد نیاز روزانه پتاسیم بزرگسالان را تأمین می کند. برای داشتن فشارخون مناسب، مصرف کم نمک ( سدیم ) و مصرف زیاد منابع پتاسیم ، کلسیم و منیزیم بسیار مفید است. لذا موز یک ماده غذایی مناسب برای افراد مبتلا به فشار خون بالا است؛ زیرا پتاسیم، دفع سدیم را از بدن تسریع می کند و باعث گشاد شدن رگ های خونی و کاهش فشار خون می شود.

بیماری های قلبی

موز می تواند از بروز بیماری های قلبی جلوگیری کند؛زیرا پتاسیم موجود در موز از فعالیت رادیکال های آزاد مضر جلوگیری می کند. هم چنین مانع از تصلب و گرفتگی عروق می شود.

 

عشق

اگر چه شمشیری نهفته در این بال ، جراحت زخمی بر جانتان زند .
و آن هنگام که با شما سخن گوید ، یقین کنید کلامش را ، گر چه آوای او چینی رویای شما در هم کوبد و فرو ریزد ، آنچنانکه باد شمال ، صلابت باغ را .
هشدار ! عشق است که که بر تخت می نشاند و به صلیب می کشاند و هم او که سرچشمه رویش است حرس میکند .
هم به فراز آید بلندای قامتتان را به تمامی و نازک ترین شاخه هاتان را که زیر تابش خورشید به ترقصند و اهتزاز ، با دستهای مهربان خویش بنوازد ،
و هم به عمق رود تا سخت ترین ریشه هاتان در دل خاک ، و به ارتعاش در ‌آورد از بن .
چون ساقه های بافه ذرت ، خویشتن به وجود شما احاطه کند سخت . به خرمن گاه بکوبدتان که برهنه شوید . غربال کند تا که از پوسته وارهید .
به آسیاب کشد تا پاکی و زلالی و سپیدی .
خمیری سازد نرم .
پس به قداست آتش خویش سپارتان ، باشد که نان متبرکی شوید ضیافت پرشکوه خداوند را .
و این همه را از آن روی می کند عشق که مستوری دل بر شما بازگشاید ، تا به حرمت این معرفت ، ذره ای شوید قلب حیات را .
زنهار !!! اگر به مامن پروا و احتیاط از عشق تنها طالب کامید و گوشه آرام ، پس برهنگی خویش بپوشید و پای از خرمن عشق واپس کشید .
به دنیای بی فصل خود نزول کنید که در آن ، لب به خنده می گشاید ، اما نه از اعماق دل و اشکی از دیده فرو می چکد ، اما نه به های های جان .
چیزی به تحفه نمی دهد عشق ، مگر خویش را ، و نمی ستاند مگر از خویشتن .
نه بندی تملک است و سودایی تصاحب
که عشق را عشق کفایت است و نهایت
و چون عاشقی آمد ، سزاوار نباشد این گفتار که : " خدا در قلب من است " . شایسته تر آن که گفته شود : " من در قلب خداوندم "و این نه پنداری ست به صواب که گامهای شما طریقت عشق معین کند که عشق خود راه نماید ، گوهری فراخور اگر در وجودتان یافت تواند کرد .
عشق را به جز تجلی خود آرمانی نباشد .
لکن شما را اگر عشق در دل است و تمنا در سر ، هم بدین گونه می باید آرزو را در قلمرو جان :
از او گداختن ، آب شدن ، صافی شدن و سر به راه نهادن بسان جویباری که نغمه ی خود را به خلوت شب ساز می کند .
باز سودای درد مشتاقی ,
و التهاب زخمی از ادراک محض عشق و آنکه خون رود از دل به رغبت و با وجد
به نقره فام سپیده ، چشم گشودن از اشتیاق دلی بی تاب و حق شناس روزی دیگر را دم زدن در هوای عاشقی
در کشاکش نیمروز فراغتی به پرواز در خلسهی عشق
و شامگاهان ، به خانه رفتن ، به قدردانی و با سپاس ، و خفتن ، با نمازی به قبله معشوق در دل و آوازی به ثنای دوست بر لب .

کوچه

بی تو مهتاب شبی باز از ان کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدارتولبریزشداز جام وجودم
شدم ان عاشق دیوانه که بودم
 
در نهانخانه ی جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید:
 
یادم امد که شبی با هم از ان کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در ان خلوت دل خواسته گشتیم
ساعتی بر لب ان جوی نشستیم
 
توهمه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه مهو تما شای نگاهت
 
اسمان صاف و شب ارام
بخت خندان و زمان رام
 
یادم اید تو به من گفتی :
(( از این عشق حذر کن !
لحظه ای چند بر این اب نظر کن
اب ایینه ی عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت با دگران است!
تا فراموش کنی چندی  از این شهرسفر کن !))
 با تو گفتم : ((حذر از عشق ؟ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم   نتوانم!
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تونشستم
تو به من سنگ زدی من نه رمیدم نه گسستم
باز گفتم تو صیادی من اهوی دشتم
تا به دام تو درفتم همه جا گشتم گشتم
حذر از عشق ندانم نتوانم ))
 
اشگ در چشم تو لرزید
ما ه بر عشق تو خندید
یادم اید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نه گسستم نه رمیدم
 
رفت در ظلمت غم ان شب و شبهای دگرهم
نگرفتی دگر از عاشق ازرده خبر هم
نکنی دیگر از ان کوچه گذرهم ...
 
بی تو اما به چه حالی من از ان کوچه گذشتم...
 
Fereidoon moshiry