یارم رفت

امروز شنیدم که رفته ائ
و دلم باز شکست
و تنم باز گریست
و نگاهم پی یاری گم شد
من چه تلخم امروز!!!Upgrade your email with 1000's of emoticon icons
 
 
دلم پرپر می زند که نیایی
که نبینمت
و تو نمی دانی
چقدر صبورم
و بیچاره دلم که هیچ نمی گوید
و بیچاره دلم که هیچ نمی دان
د
وای بر من بی تو
وای بر توی ندانسته بی منUpgrade your email with 1000's of emoticon icons
 
 
 
افسوس
در تنهایی شکفتم
در تاریکی نهفتم
با سایه سخن گفتم
با عشق به خواب رفتم
از تو خبری افسوس
از تو گذری افسوس
با غربت دل ساختم
تنها و رها ماندم
حال خاکستری سردم
پاییزی و بی برگم
از تو خبری افسوسUpgrade your email with 1000's of emoticon icons
 
 
بزرگترین آرزوی من برآورده شدن کوچکترین آرزوی توست؟؟؟؟

عاشقانه ها

از من پرسید منو بیشتر دوست داری یا زندگیت رو ؟ من گفتم زندگیم رو .اون هم ناراحت شد و

 

 برای همیشه از پیش من رفت. اما هیچ وقت نفهمید که اون خودش تمام زندگیم بوده !!!

 

 

برای من نوشته گذشته ها گذشته تمام قصه ها هوس بود  

برا او نوشتم برای تو هوس بود ولی برای من نفس بود 

کاشکی خبر نداشتی دیونه نگاتم

کاشکی صدای قلبت نبود صدای قلبم 

کاشکی نگفته بودم تا وقت جون دادن باهاتم  

نوشته هر چه بود تموم شد نوشتم عمر من حروم شد

نوشته رفته ای ز یادم نوشتم شمع رو به بادم 

نوشته در دلم هوس مرد نوشتم دل توی قفس مرد  

کاشکی نبسته بودم زندگیمو به چشمات

کاشکی نخورده بودم به سادگی فریب حرفات

 لعنت به من که آسون به یک نگات شکستم

به این دل دیونه راه گریزوساده بستم

 

 

 

    اکنون زمانه ای است که ما در یک روز چند بار عاشق می شویم .

    اکنون زمانه ای است که عشق را فقط در ویترین مغازه های کتاب فروشی میتوان دید.

اکنون زمانه ای است که عشق را به بها میتوان خرید.

زمانه ای که ما در آن هستیم یادمانه تکرارها دروغ ها بیوفایی ها و شکستن ها است.

زمانه ای که تکرار عادت است دروغ سنت است بی وفایی قانون است و شکستن مکتب

است.     در این زمانه ما به سادگی به دیگری به دروغ می گوییم دوستت دارم

جملات عاشقانه ی پوشالی را هی زیر لب تکرار می کنیم تا با ما باشد و باور کند.

سپس بعد از چند روز شمع و پروانه شدن و استفاده از آتش و خاموش کردن آن به آیین

بی وفایی روی می آوریم و او را در هم می شکنیم و به او می گوییم من عاشق تو

نبودم و دلم پیش دیگری است به همین سادگی به همین سادگی.

 

عشق‌

بهتر است‌ عشق‌ را به‌ خانه‌تان‌ دعوت‌ کنید!
خانمی‌ از منزل‌ خارج‌ شد و در جلوی‌ در حیاط با سه‌ پیرمرد مواجه‌ شد. زن‌ گفت‌: شماها رانمی‌شناسم‌ ولی‌ باید گرسنه‌ باشید لطفا به‌ داخل‌ بیایید و چیزی‌ بخورید. پیرمردان‌ پرسیدند: آیا شوهرت‌منزل‌ است‌؟

زن‌ گفت‌ : خیر، سرکار است‌. آنها گفتند: ما نمی‌توانیم‌ داخل‌ شویم‌. بعد از ظهر که‌ شوهر آن‌زن‌ به‌ خانه‌ بازگشت‌ همسرش‌ تمام‌ ماجرا را برایش‌ تعریف‌ کرد. مرد گفت‌: حالا برو به‌ آنها بگو که‌ من‌ درخانه‌ هستم‌ و آنها را دعوت‌ کن‌. سپس‌ زن‌ آنها را به‌ داخل‌ خانه‌ راهنمایی‌ کرد ولی‌ آنها گفتند: ما نمی‌توانیم‌با هم‌ داخل‌ شویم‌ .

زن‌ علت‌ را پرسید و یکی‌ از آنها توضیح‌ داد که‌: اسم‌ من‌ ثروت‌ است‌ و به‌ یکی‌ دیگرازدوستانش‌ اشاره‌ کرد و گفت‌ او موفقیت‌ و دیگری‌ عشق‌ است‌. حالا برو و مسئله‌ را با همسرت‌ در میان‌بگذار و تصمیم‌ بگیرید طالب‌ کدامیک‌ از ما هستید! زن‌ ماجرا را برای‌ شوهرش‌ تعریف‌ کرد.
شوهر که‌بسیار خوشحال‌ شده‌ بود با هیجان‌ خاص‌ گفت‌: بیا ثروت‌ را دعوت‌ کنیم‌ و منزلمان‌ را مملو از دارایی‌نماییم‌. اما زن‌ با او مخالفت‌ کرد و گفت‌: عزیزم‌ چرا موفقیت‌ را نپذیریم‌! در این‌ میان‌ دخترشان‌ که‌ تا این‌لحظه‌ شاهد گفت‌ و گوی‌ آنها بود گفت‌: بهتر نیست‌ عشق‌ را دعوت‌ کنیم‌ و منزلمان‌ را سرشار از عشق‌کنیم‌؟ سپس‌ شوهر به‌ زن‌ نگاه‌ کرد و گفت‌: بیا به‌ حرف‌ دخترمان‌ گوش‌ دهیم‌، برو و عشق‌ را به‌ داخل‌دعوت‌ کن‌،
سپس‌ زن‌ نزد پیرمردان‌ رفت‌ و پرسید کدامیک‌ از شما عشق‌ هستید؟ لطفا داخل‌ شوید ومهمان‌ ما باشید. در این‌ لحظه‌ عشق‌ برخاست‌ و قدم‌ زنان‌ به‌ طرف‌ خانه‌ راه‌ افتاد. سپس‌ آن‌ دو نفر هم‌ بلندشده‌ و وی‌ را همراهی‌ کردند .
زن‌ با تعجب‌ به‌ موفقیت‌ و ثروت‌ گفت‌: من‌ فقط عشق‌ را دعوت‌ کردم‌! دراین‌ بین‌ عشق‌ گفت‌: اگر شما ثروت‌ یا موفقیت‌ را دعوت‌ می‌کردید دو نفر از ما مجبور بودند تا بیرون‌منتظر بمانند اما زمانی‌ که‌ شما عشق‌ را دعوت‌ کردید، هر جا که‌ من‌ بروم‌ آنها نیز همراه‌ من‌ می‌آیند .
هر کجا عشق‌ باشد در آنجا ثروت‌ و موفقیت‌ نیز حضور دارد

شبی

شبی پرسیدمش با بی قراری
به غیر از من کسی را دوست داری
دو چشمش از خجالت بر زمین دوخت
میان گریه هایش گفت آری
به دل گفتم که یارم مهربان است
که اینگونه سراغ دلربان است
دلم آوازه دادش ناگهانی
رخش با من دلش با دیگران است
درخت غم در وجودم کرده ریشه
به درگاه خدا نالم همیشه
جوانان قدر یکدیگر بدانید
اجل سنگ است و آدم مثل شیشه

می خوام........

می خوام یه قصری بسازم پنجره هاش آبی باشه
من باشم و تو باشی و یک شب مهتابی باشه
می خوام یه کاری بکنم شاید بگی دوسم داری
می خوام یه حرفی بزنم که دیگه تنهام نذاری
می خوام برات از آسمون یاسای خوشبو بچینم
می خوام شبا عکس تو رو تو خواب گلها ببینم
می خوام که جادوت بکنم همیشه پیشم بمونی
از تو کتاب زندگیم یه حرف رنگی بخونی امشب می خوام برای تو یه فال حافظ بگیرم
اگر که خوب در نیومد به احترامت بمیرم
امشب میخوام تا خود صبح فقط برات دعا کنم
برای خوشبخت شدنت خدا خدا خدا کنم
امشب می خوام رو آسمون عکس چشات رو بکشم
اگه نگاهم نکنی، ناز نگات رو بکشم