درد دل

 
می دونم دلت شکسته می دونم غم تو دلت نشسته ، نمی خوام نمک بپاشم ، می خوام مرحمی برات شم ، ولی چیکار کنم که وقتی دلمو شکستی هیچکی برام مرحم نشد ، اگه می بینی نمی تونم مرحم خوبی برات باشم همش واسه اینه که کسی مرحمم نشد .
خسته شدم از این روزگار ، از این روزگار بی تو ، پس کی می آیی ؟ آخه تا کی باید منتظر باشم ؟ می دونم بر می گردی ، می دونم مال خودمی ، ولی چه کنم که دلم راضی به این جدایی نیست .
حرفای ناگفتنی برات خیلی دارم ولی بغضم نمی زاره دلم خالی شه .
بخدا من نمی دونستم غم چیه ؟ غصه چیه ؟ درد چیه ،؟ دوا کدومه ؟ تو یادم دادی درد چیه غصه کدومه
بخدا دریچه قلبمو به روی همه بستم آخه فقط می خوام تو، تو دلم باشی ، همه می گن اون دیگه مال تو نیست ، همه می گن دلش یه جای دیگه است ، می گن که اون لایق عشق تو نیست
نظرات 1 + ارسال نظر
جودی آبوت سه‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 09:52 ق.ظ http://judy-abbott.blogsky.com

آخی نازی دلت شکسته دله منم شکسته خیلی هم زیاد امروز از شدت ظلمی که بهم شده از صبح ساعت ۷ تا ساعت ۹.۳۰ داشتم گریه می کردم ولی این ظلم این تباهی پایان نداره خدا وندا کمکمون کن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد